[ و ابن جریر طبرى در تاریخ خود از عبد الرحمن پسر ابى لیلى فقیه روایت کرده است ، و عبد الرحمن از آنان بود که با پسر اشعث براى جنگ با حجاج برون شد . عبد الرحمن در جمله سخنان خود در برانگیختن مردم به جهاد گفت : روزى که با مردم شام دیدار کردیم ، شنیدم على ( ع ) مى‏فرمود : ] اى مؤمنان آن که بیند ستمى مى‏رانند یا مردم را به منکرى مى‏خوانند و او به دل خود آن را نپسندد ، سالم مانده و گناه نورزیده ، و آن که آن را به زبان انکار کرد ، مزد یافت و از آن که به دل انکار کرد برتر است ، و آن که با شمشیر به انکار برخاست تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد ، او کسى است که راه رستگارى را یافت و بر آن ایستاد ، و نور یقین در دلش تافت . [نهج البلاغه]
مدیر وبلاگ
 

آمار واطلاعات
بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 189
کل بازدید : 169280
کل یادداشتها ها : 86
خبر مایه

موسیقی


اویس من از تو غریب ترم.....

 

قبول!تو از من خیلی عاشق تری،خیلی پاک تر،باصفا تر.

 

اصلا همه "خیلی ها مال توست و فقط یکی سهم من :

 

"اویس من از تو خیلی غریب ترم..."

 

در چیزی شبیه هم هستتیم:"فاصله"

 

درد مشترک!

 

فرقی می کند مگر؟

 

برای تو از جنس مکان،برای من از جنس زمان.

 

تو رسیدی،رفته بود سفر.من رسیدم رفته بود سفر....

 

تو ندیدیش،من ندیدمش....

 

و ما فقط تا همین جا همسفر بودیم!!

 

تو رسیدی.

 

رویش نبود،بویش بود!او را نفس کشیدی.

 

من رسیدم.

 

نه رویش بود،نه بویش.....

 

تو رسیدی،حنانه بود برای سر در هم گذاشتن.بر فقدان شانه هایش گریستن.

 

من رسیدم،حنانه سنگ شده بود....نامی فقط!و صدای ناله حتی از اعماقش نمی آمد.....

 

اویس من از تو خیلی غریب ترم....

 

اویس!

 

من خیلی دورم....

 

کسی از نسل غریب.نسل گریز پا.کجاست زمزمه محبتی که مرا به "مکتب" آورد؟

 

کی می رسد آن جمعه که زمزمه محبتی.....

 

"الهم انا نشکو الیک...

 

فقد نبینا،و غیبه رسولنا....."

 

 (برگرفته از نوشته های فاطمه شهیدی)






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ