چهل روز تا محرم مانده بود...
سی و هفت روز تا محرم مانده!شایدم سی و شش،پنج...
و من می ترسم!
نکند ها شروع شده!
قلبم می لرزد...
همیشه حتی با لحظه ای فکر کردنش هم دلم می ریزد...
و امان از روزی که نریزد!
دلم را می گویم...
آن وقت است که دیگر باید برود بمیرررررررررررررد....
آخر دنیای بی "حسین" را می خواهد چ کاررررررررررررر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دنیای بی "حسین".........
همیشه خواسته ام مرگ را.
مرگ را بر زندگی بی "حسین"
و اکنون نیازمندم!
نه نیازمند مرگ،که نیازمند تو!
نگاهت!
نگاهت که گویند "غم عالم ببرد"
و کجاست که ببیند دلم را "غم" برد..........
غم......
غم تو.....
غم خودم.......
غم........
غم.......
و راست گفته اند که "بی تو میمیررررررررررم....
یک کلام و ختم کلام!"
گلابی نوشت:
1.به مشبک ضریحت،دلم گره خوره/به خدا قسم این گدا رو ولش کنی مرده......
2.این روزا درگیرم!با خودم!2آ بفرمایید!محتاجیم!
3.این دل تنگم غصه ها دارد.....
اینم بمونه..........